آپلود عکس

تعداد بازديد :
تاريخ : چهار شنبه 18 ارديبهشت 1392برچسب:حضرت ابوالفضل,عبّاس,قمر,منیر,بنی هاشم,

 

************************************************************

******************************

زندگينامه حضرت ابوالفضل (ع):

 

حضرت ابوالفضل عباس بن امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه الصلاه و السلام ملقب به قمر بنی هاشم و سقای کربلا، شهید در واقعه کربلاء، مادر ایشان ام البنین فاطمه بنت حزام است

 

عبّاس يعني تا شهادت يكّه تازي             عبّاس يعني عشق، يعني پاكبازي

عبّاس يعني با شهيدان همنوازي             عبّاس يعني يك نيستان تكنوازي

 

 ميلاد حضرت ابوالفضل (ع):

 

سالها از شهادت جانگداز دختر پيامبر، حضرت زهرا ميگذشت. حضرت علي(ع) پس از فاطمه با امامه (دختر زادة پيامبر اكرم) ازدواج كرده بود. امّا با گذشت بيش از ده سال از آن داغ جانسوز، هنوز هم غم فراق زهرا در دل علي(ع) بود.

براي خاندان پيامبر، سرنوشتي شگفت رقم زده شده بود. بني هاشم، در اوج عزّت و بزرگواري، مظلومانه مي‏زيستند. وقتي علي(ع) به فكر گرفتن همسر ديگري بود، عاشورا در برابر ديدگانش بود. برادرش «عقيل » را كه در علم نسب‏ شناسي وارد بود و قبايل و تيره‏ هاي گوناگون و خصلتها و خصوصيّتهاي اخلاقي و روحي آنان را خوب مي‏شناخت طلبيد. از عقيل خواست كه: برايم همسري پيدا كن شايسته و از قبيله ‏اي كه اجدادش از شجاعان و دلير مردان باشند تا بانويي اين چنين، برايم فرزندي آورد شجاع و تكسوار و رشيد.

پس از مدّتي، عقيل زني از طايفة كلاب را خدمت اميرالمؤمنين(ع) معرفي كرد كه آن ويژگي ها را داشت. نامش «فاطمه»، دختر حزام بن خالد بود و نياكانش همه از دليرمردان بودند. از طرف مادر نيز داراي نجابت خانوادگي و اصالت و عظمت بود. او را فاطمة كلابيّه مي گفتند و بعدها به «امّ‏ البنين» شهرت يافت، يعني مادرِ پسران، چهار پسري كه به ‏دنيا آورد و عبّاس يكي از آنان بود.

عقيل براي خواستگاري او نزد پدرش رفت. وي از اين موضوع استقبال كرد و با كمال افتخار، پاسخ آري گفت. حضرت علي(ع) با آن زن شريف ازدواج كرد. فاطمة كلابيّه سراسر نجابت و پاكي و خلوص بود. در آغاز ازدواج، وقتي وارد خانة علي(ع) شد، حسن و حسين (عليهماالسلام) بيمار بودند. او آنان را پرستاري كرد و ملاطفت بسيار به آنان نشان داد.

گويند: وقتي او را فاطمه صدا كردند گفت: مرا فاطمه خطاب نكنيد تا ياد غمهاي مادرتان فاطمه زنده نشود، مرا خادم خود بدانيد.

ثمرة ازدواج حضرت علي با او، چهار پسر رشيد بود به نامهاي: عبّاس، عبدالله، جعفر و عثمان، كه هر چهار تن سالها بعد در حادثة كربلا به شهادت رسيدند. عباس، قهرماني كه در اين بخش از او و خوبي‏ها و فضيلتهايش سخن ميگوييم، نخستين ثمرة اين ازدواج پر بركت و بزرگترين پسر امّ البنين بود.

فاطمة كلابيه (امّ البنين) زني داراي فضل و كمال و محبّت به خاندان پيامبر بود و براي اين دودمانِ پاك، احترام ويژه ‏اي قائل بود. اين محبت و مودّت و احترام، عمل به فرمان قرآن بود كه اجر رسالت پيامبر را «مودّت اهل بيت» دانسته است. او براي حسن، حسين، زينب و امّ كلثوم، يادگاران عزيز حضرت زهرا (س)، مادري مي‏كرد و خود را خدمتكار آنان مي‏دانست. وفايش نيز به اميرالمؤمنين (ع) شديد بود. پس از شهادت علي(ع) به احترام آن حضرت و براي حفظ حرمت او، شوهر ديگري اختيار نكرد، با آن كه مدّتي نسبتاً طولاني (بيش از بيست سال) پس از آن حضرت زنده بود.

ايمان والاي امّ البنين و محبتش به فرزندان رسول خدا چنان بود كه آنان را بيشتر از فرزندان خود، دوست مي‏داشت. وقتي حادثة كربلا پيش آمد، پيگير خبرهايي بود كه از كوفه و كربلا مي‏رسيد. هركس خبر از شهادت فرزندانش مي‏داد، او ابتدا از حال حسين(ع) جويا مي‏شد و برايش مهمتر بود.

عبّاس بن علي(ع) فرزند چنين بانوي حق شناس و بامعرفتي بود و پدري چون علي بن ابي طالب(ع) داشت و دست تقدير نيز براي او آينده ‏اي آميخته به عطر وفا و گوهر ايمان و پاكي رقم زده بود.

ولادت نخستين فرزند امّ البنين، در روز چهارم شعبان سال 26 هجري در مدينه بود. تولّد عباس، خانة علي و دل مولا را روشن و سرشار از اميد ساخت، چون حضرت مي‏ديدند در كربلايي كه در پيش است، اين فرزند، پرچمدار و جان نثار آن فرزندش خواهد بود وعباسِ علي، فداي حسينِ فاطمه خواهد گشت.

وقتي به دنيا آمد حضرت علي(ع) در گوش او اذان و اقامه گفت، نام خدا و رسول را بر گوش او خواند و او را با توحيد و رسالت و دين، پيوند داد و نام او را عباس نهاد. در روز هفتم تولّدش طبق رسم و سنّت اسلامي گوسفندي را به عنوانِ عقيقه ذبح كردند و گوشت آن را به فقرا صدقه دادند.

آن حضرت، گاهي قنداقة عبّاس خردسال را در آغوش ميگرفت و آستينِ دستهاي كوچك او را بالا مي‏زد و بر بازوان او بوسه مي‏زد و اشك مي‏ريخت. روزي مادرش امّ البنين كه شاهد اين صحنه بود، سبب گرية امام را پرسيد. حضرت فرمود: اين دستها در راه كمك و نصرت برادرش حسين، قطع خواهد شد؛ گريهء من براي آن روز است.

با تولّد عبّاس، خانة علي(ع) آميخته ‏اي از غم و شادي شد: شادي براي اين مولود خجسته، و غم و اشك براي آينده‏ اي كه براي اين فرزند و دستان او در كربلا خواهد بود.

عبّاس در خانة علي(ع) و در دامان مادرِ با ايمان و وفادارش و در كنار حسن و حسين (عليهماالسلام) رشد كرد و از اين دودمان پاك و عترتِ رسول، درسهاي بزرگ انسانيت و صداقت و اخلاق را فرا گرفت.

تربيت خاصّ امام علي(ع) بي‏ شك، در شكل دادن به شخصيت فكري و روحي بارز و برجستهء اين نوجوان، سهم عمده‏ اي داشت و درك بالاي او ريشه در همين تربيتهاي والا داشت.

روزي حضرت امير(ع) عبّاسِ خردسال را در كنار خود نشانده بود، حضرت زينب (س) هم حضور داشت. امام به اين كودك عزيز گفت: بگو يك. عبّاس گفت: يك. فرمود: بگو دو. عباس از گفتن خودداري كرد و گفت: شرم مي‏كنم با زباني كه خدا را به يگانگي خوانده ‏ام دو بگويم. حضرت از معرفت اين فرزند خشنود شد و پيشاني عبّاس را بوسيد.

استعداد ذاتي و تربيت خانوادگي او سبب شد كه در كمالات اخلاقي و معنوي، پا به پاي رشد جسمي و نيرومندي عضلاني، پيش برود و جواني كامل، ممتاز و شايسته گردد. نه‏ تنها در قامت رشيد بود، بلكه در خِرد، برتر و درجلوه‏ هاي انساني هم رشيد بود. او مي‏دانست كه براي چه روزي عظيم، ذخيره شده است تا در ياري حجّت خدا جان نثاري كند. او براي عاشورا به دنيا آمده بود.

اين حقيقت، موردتوجّه علي(ع) بود، آنگاه كه مي‏خواست با امّ البنين ازدواج كند. وقتي هم كه حضرت امير در بستر شهادت افتاده بود، اين «راز خون» را به ياد عبّاس آورد و در گوش او زمزمه كرد.

شب 21 رمضان سال 41 هجري بود. علي(ع) در آخرين ساعات عمر خويش،عبّاس را به آغوش گرفت و به سينه چسبانيد و به اين نوجوان دلسوخته، كه شاهد خاموش شدن شمع وجود علي بود، فرمود: پسرم، به زودي در روز عاشورا، چشمانم به وسيلة تو روشن ميگردد؛ پسرم، هرگاه روز عاشورا فرا رسيد و بر شريعة فرات وارد شدي، مبادا آب بنوشي در حالي كه برادرت حسين(ع) تشنه است.

اين نخستين درس عاشورا بود كه در شب شهادت علي(ع) آموخت و تا عاشورا پيوسته در گوش داشت.

شايد در همان لحظات آخر عمر علي(ع) كه فرزندانش دور بستر او حلقه زده بودند و نگران آينده بودند، حضرت به فراخور هر يك، توصيه‏ هايي داشته است. بعيد نيست كه دست عبّاس را در دست حسين(ع) گذاشته باشد و عبّاس را سفارش كرده باشد كه: عباسم، جان تو و جان حسينم در كربلا! مبادا از او جدا شوي و تنهايش گذاري!

عبّاس، نجابت و شرافت خانوادگي داشت و از نفسهاي پاك و عنايتهاي ويژة علي(ع) و مادرش امّ البنين برخوردار شده بود. امّ البنين هم نجابت و معرفت و محبّت به خاندان پيامبر را يكجا داشت و در ولا و دوستي آنان، مخلص و شيفته بود. از آن سو نزد اهل بيت هم وجهه و موقعيّت ممتاز و مورد احترامي داشت. اين كه زينب كبري پس از عاشورا و بازگشت به مدينه به خانة او رفت و شهادت عبّاس و برادرانش را به اين مادرِ داغدار تسليت گفت و پيوسته به خانة او رفت و آمد مي‏كرد و شريك غمهايش بود، نشانِ احترام و جايگاه شايستة او در نظر اهل‏بيت بود. 

فصل جواني:

 

از روزي كه عبّاس، چشم به جهان گشوده بود اميرالمؤمنين و امام حسن و امام حسين را در كنار خود ديده بود و از ساية مهر و عطوفت آنان و از چشمة دانش و فضيلتشان برخوردار و سيراب شده بود.

چهارده سال از عمر عبّاس در كنار علي(ع) گذشت، دوراني كه علي(ع) با دشمنان درگير بود. گفته‏ اند عبّاس در برخي از آن جنگها شركت داشت، در حالي كه نوجواني در حدود دوازده ساله بود، رشيد و پرشور و قهرمان كه در همان سنّ و سال حريف قهرمانان و جنگاوران بود. علي(ع) به او اجازة پيكار نمي‏داد، به امام حسن و امام حسين هم چندان ميدانِ شجاعت نمايي نمي‏داد. اينان ذخيره‏ هاي خدا براي روزهاي آيندة اسلام بودند و عبّاس مي‏بايست جان و توان و شجاعتش را براي كربلاي حسين نگه دارد و علمدار سپاه سيدالشهدا باشد.

برخي جلوه ‏هايي از دلاوري اين نوجوان را در جبهة صفّين نگاشته ‏اند. اگر اين نقل درست باشد، ميزان رزم آوري او را در سنين نوجواني و دوازده سالگي نشان مي‏دهد.

مگر برادرزاده‏ اش حضرت قاسم سيزده ساله نبود كه آن حماسه را در ركاب عمويش آفريد و تحسين همگان را برانگيخت؟ مگر پدرش علي بن ابي طالب(ع) در جواني با قهرمانان نام آور عرب، همچون «مرحب» در جنگ خيبر و «عمروبن عبدودّ» در جنگ خندق درگير نشد و آنان را به هلاكت نرساند؟ مگر عباس، برادر امام حسن و امام حسين ومحمد حنفيّه و زينب و كلثوم نبود؟ مگر نياكانش ازناحية مادر در قبيلة «كلاب» همه از سلحشوران و تكسواران عرصه ‏هاي رزم وشجاعت و شمشيرزني و نيزه افكني نبودند؟ عباس، محلّ تلاقي دو رگ و ريشة شجاعت بود، هم از سوي پدر كه علي(ع) بود و هم از طرف مادر. و امّا آن حماسه آفريني در سنّ نوجواني:

در يكي از روزهاي نبرد صفّين، نوجواني از سپاه علي(ع) بيرون آمد كه نقاب بر چهره داشت و از حركات او نشانه‏ هاي شجاعت و هيبت و قدرت هويدا بود. از سپاه شام كسي جرأت نكرد به ميدان آيد. همه ترسان و نگران، شاهد صحنه بودند. معاويه يكي از مردان سپاه خود را به نام «ابن شعثاء»كه دليرمردي برابر با هزاران نفر بود صدا كرد و گفت: به جنگ اين جوان برو. آن شخص گفت: اي امير، مردم مرا با ده هزار نفر برابر مي‏دانند، چگونه فرمان مي‏دهي كه به جنگ اين نوجوان بروم؟ معاويه گفت: پس چه كنيم؟ ابن شعثاء گفت: من هفت پسر دارم، يكي از آنان را مي‏فرستم تا او را بكشد. گفت: باشد. يكي از پسرانش را فرستاد، به دست اين جوان كشته شد. ديگري را فرستاد، او هم كشته شد. همهء پسرانش يك به يك به نبرد اين شير سپاه علي(ع) آمدند و او همه را از دم تيغ گذراند.

خود ابن شعثاء به ميدان آمد، در حالي كه ميگفت: اي جوان، همهء پسرانم را كشتي، به خدا پدر و مادرت را به عزايت خواهم نشاند. حمله كرد و نبرد آغاز شد و ضرباتي ميان آنان ردّ و بدل گشت. با يك ضربت كاري جوان، ابن ‏شعثاء به خاك افتاد و به پسرانش پيوست. همهء حاضران شگفت زده شدند. اميرالمؤمنين او را نزد خود فراخواند، نقاب از چهره‏اش كنار زد و پيشاني او را بوسه زد. ديدند كه او قمر بني هاشم عباس بن علي(ع) است.

نيز آورده‏ اند در جنگ صفين، در مقطعي كه سپاه معاويه بر آب مسلّط شد و تشنگي، ياران علي(ع) را تهديد مي‏كرد، فرماني كه حضرت به ياران خود داد و جمعي را در ركاب حسين(ع) براي گشودن شريعه و باز پس گرفتن آب فرستاد، عباس بن علي هم در كنار برادرش و يار و همرزم او حضور داشته است.

اينها گذشت و سال چهلم هجري رسيد و فاجعهء خونين محراب كوفه اتّفاق افتاد. وقتي علي(ع) به شهادت رسيد، عباس بن علي چهارده ساله بود و غمگينانه شاهد دفن شبانه و پنهاني اميرالمؤمنين(ع) بود. بي شك اين اندوه بزرگ، روح حسّاس او را به سختي آزرد. امّا پس از پدر، تكيه گاهي چون حسنين (عليهماالسلام) داشت و در ساية عزّت و شوكت آنان بود. هرگز توصيه‏ اي را كه پدرش در شب 21 رمضان درآستانة شهادت به عباس داشت از ياد نبرد. از او خواست كه در عاشورا و كربلا حسين را تنها نگذارد. مي‏دانست كه روزهاي تلخي در پيش دارد و بايد كمر همّت و شجاعت ببندد و قرباني بزرگ مناي عشق دركربلا شود تا به ابديّت برسد.

ده سال تلخ را هم پشت سر گذاشت. سالهايي كه برادرش امام حسن مجتبي(ع) به امامت رسيد، حيله گري‏هاي معاويه، آن حضرت را به صلح تحميلي وا داشت. ستمهاي امويان اوج گرفته بود. حجربن عدي و يارانش شهيد شدند؛ عمروبن حمق خزاعي شهيد شد، سختگيري به آل علي ادامه داشت. در منبرها وعّاظ و خطباي وابسته به دربارِ معاويه، پدرش علي(ع) را ناسزا ميگفتند. عباس بن علي شاهد اين روزهاي جانگزاي بود تا آن كه امام حسن به شهادت رسيد. وقتي امام مجتبي، مسموم و شهيد شد، عباس بن علي 24 سال داشت. باز هم غمي ديگر برجانش نشست.

پس از آن كه امام مجتبي(ع) بني هاشم را در سوگ شهادت خويش، گريان نهاد و به ملكوت اعلا شتافت، بستگان آن حضرت، بار ديگر تجربة رحلت رسول خدا و فاطمة زهرا وعلي مرتضي را تكرار كردند و غمهايشان تجديد شد. خانة امام مجتبي پر از شيون و اشك شد. عباس بن علي نيز ازجمله كساني بود كه با گريه و اندوه براي برادرش مرثيه خواند و خاك عزا بر سر و روي خود افكند و از جان صيحه كشيد.

امّا چاره ‏اي نبود، مي‏بايست اين كوه غم را تحمل كند و دل به قضاي الهي بسپارد و خود را براي روزهاي تلخ‏تري آماده سازد. امام حسن مجتبي(ع) را غسل دادند و كفن كردند. عبّاس در مراسم غسل پيكر مطهّر امام حسن(ع) با برادران ديگرش (امام حسين و محمد حنفيّه) همكاري و همراهي داشت و شاهد غمبارترين وتلخ‏ترين صحنهء مظلوميّت اهل‏بيت بود. آنگاه كه تابوت امام مجتبي(ع) را وارد حرم پيامبر(ص) كردند تا تجديد ديداري با آن حضرت كنند، مروانيان پنداشتند كه مي‏خواهند آن جا دفن كنند و جلوگيري كردند و تابوت امام حسن(ع) را تيرباران نمودند.در اين صحنه ‏ها بود كه خشم جوانان غيرتمند بني هاشم برانگيخته شد و اگر سيد الشهدا(ع) آنان را به خويشتن‏داري و صبر دعوت نكرده بود، دستهايي كه به قبضه‏ هاي شمشير رفته بود زمين را از خون دشمنانِ بدخواه سيراب مي‏كرد. عباس رشيد نيز در جمع جوانان هاشمي، جرعه جرعه غصه مي‏خورد و بنابه تكليف، صبر مي‏كرد. مي‏خواست كه شمشير بركشد و حمله كند، امّا حسين بن علي نگذاشت و او را به بردباري و خويشتن‏داري دعوت كرد و وصيّت امام مجتبي(ع) را يادآور شد كه گفته بود خوني ريخته نشود.

اين سالها نيز گذشت. عباس بن علي(ع) زير ساية برادر بزرگوارش سيدالشهدا(ع) و در كنار جوانان ديگري از عترت پيامبر خدا مي‏زيست و شاهد فراز و نشيبهاي روزگار بود.

عباس چند سال پس از شهادت پدر در سنّ هجده سالگي در اوائل امامت امام مجتبي با لُبابه، دخترعبدالله بن عباس ازدواج كرده بود. ابن عباس راوي حديث و مفسّر قرآن و شاگرد لايق و برجستة علي(ع) بود. شخصيّت معنوي و فكري اين بانو نيز در خانة اين مفسّر امّت شكل گرفته و به علم و ادب آراسته بود. از اين ازدواج دو فرزند به نامهاي «عبيدالله» و «فضل» پديد آمد كه هر دو بعدها از عالمان بزرگ دين و مروّجان قرآن گشتند. از نوادگان حضرت اباالفضل(ع) نيز كساني بودند كه در شمار راويان احاديث و عالمان دين در عصر امامان ديگر بودند و اين نور علوي كه در وجود عباس تجلّي داشت، در نسلهاي بعد نيز تداوم يافت و پاسداراني براي دين خدا تقديم كرد كه همه از عالمان و عابدان و فصيحان و اديبان بودند.

آن حضرت، در مدينه و در جمع بني هاشم مي‏زيست و زمان همچنان ميگذشت تا آن كه سال شصت هجري رسيد و حادثة كربلا و نقش عظيمي كه وي در آن حماسه آفريد. با اين بخش از زندگي الهام بخش او در آينده آشنا خواهيم شد.

عباس درهمة دوران حيات، همراه برادرش حسين(ع) بود و فصل جواني ‏اش در خدمت آن امام گذشت. ميان جوانان بني‏ هاشم شكوه و عزّتي داشت و آنان برگرد شمع وجود عباس، حلقه‏ اي از عشق و وفا به وجود آورده بودند و اين جمعِ حدوداً سي نفري
برچسب‌ها:

ارسال توسط س - م
تعداد بازديد :
تاريخ : چهار شنبه 18 ارديبهشت 1392برچسب:حضرت علی اکبر (ع),جوانان ,بنی هاشم,

 

************************************************************

******************************

زندگي نامه علي اكبر(ع) :

حضرت علی اكبر (ع) فرزند ابی عبدالله الحسین(ع) بنا به روایتی در یازدهم شعبان،(1)سال43 قمری در مدینه منوره دیده به جهان گشود.پدر گرامی اش امام حسین بن علی بن ابی طالب (ع) و مادر محترمه اش لیلی بنت ابی مرّه بن عروه بن مسعود ثقفی است.(2)او از طایفه خوش نام و شریف بنی هاشم بود . و به بزرگانی چون پیامبر اسلام(ص)، حضرت فاطمه زهرا(س)، امیر مؤمنان علی بن ابی طالب(ع) و امام حسین (ع) نسبت دارد . ابوالفرج اصفهانی از مغیره روایت كرد: روزی معاویه بن ابی سفیان به اطرافیان و هم نشینان خود گفت:

به نظر شما سزاوارترین و شایسته ترین فرد امت به امر خلافت كیست؟ اطرافیان گفتند: جز تو كسی را سزاوارتر به امر خلافت نمی شناسیم! معاویه گفت: این چنین نیست. بلكه سزاوارترین فرد برای خلافت، علی بن الحسین(ع)است كه جدّش رسول خدا(ص) می باشد و در وی شجاعت و دلیری بنی هاشم، سخاوت بنی امیه و فخر و فخامت ثفیف تبلور یافته   است.

نقل است روزی علی اكبر(ع) به نزد والی مدینه رفته  و از طرف پدر بزرگوارشان پیغامی را خطاب به او میبرد، در آخر والی مدینه از علی اكبرسئوال كرد نام تو چیست؟ فرمود: علی سئوال نمود نام برادرت؟ فرمود: علی آن شخص عصبانی شد، و چند بار گفت: علی، علی، علی، « ما یُریدُ اَبُوك؟ » پدرت چه می خواهد، همه اش نام فرزندان را علی می گذارد، این پیغام را علی اكبر(ع) نزد اباعبدالله الحسین (ع) برد، ایشان فرمود : والله اگر پروردگار دهها فرزند پسر به  من عنایت كند نام همه ی آنها را علی می گذارم و اگر دهها فرزند دختر به من عطا، نماید نام همه ی آنها را نیز فاطمه می گذارم.

 درباره شخصیت علی اكبر(ع) گفته شد، كه وی جوانی خوش چهره، زیبا، خوش زبان و دلیر بود و از جهت سیرت و خلق و خوی و صباحت رخسار، شبیه ترین مردم به پیامبر اكرم(ص) بود و شجاعت و رزمندگی را از جدش علی ابن ابی طالب (ع) به ارث برده و جامع كمالات، محامد و محاسن بود.

در روایتی به نقل از شیخ جعفر شوشتری در كتاب خصائص الحسینیه آمده است: اباعبدالله الحسین هنگامی كه علی اكبر را به میدان می فرستاد، به لشگر خطاب كرد و فرمودیا قوم، هولاءِ  قد برز علیهم غلام، اَشبهُ الناس خَلقاً و خُلقاً و منطقاً برسول الله....... ای قوم، شما شاهد باشید، پسری را به میدان می فرستم، كه شبیه ترین مردم از نظر خلق و خوی و منطق به رسول الله (ص) است بدانید هر زمان ما دلمان برای رسول الله(ص) تنگ می شد نگاه به وجه این پسر می كردیم.

امام حسین (ع) در تربیت وی و آموزش  قرآن ومعارف اسلامی و اطلاعات سیاسی و اجتماعی به آن جناب تلاش بلیغی به عمل آورد و از وی یك انسان كامل و نمونه ساخت و شگفتی همگان، از جمله دشمنانشان را بر انگیخت.

به هر روی علی اكبر(ع) در ماجرای عاشورا حضور فعال داشت و در تمام حالات در كنار پدرش امام حسین(ع)بود و با دشمنانش به سختی مبارزه می كرد. شیخ جعفر شوشتری در خصائص نقل می كند: هنگامی كه اباعبد الله الحسین علیه السلام در كاروان خود حركت به سمت كربلا می كرد، حالتی به حضرت(ع) دست داد بنام نومیه و در آن حالت مكاشفه ای برای حضرت(ع) رخ داد، از آن حالت كه خارج شد استرجاع كرد: و فرمود: «انا لله و انا الیه راجعون » علی اكبر(ع) در كنار پدر بود، و می دانست امام بیهوده كلامی را به زبان نمی راند، سئوال نمود، پدرجان چرا استرجاع فرمودی؟: حضرت بلادرنگ فرمود: الان دیدم این كاروان می رود به سمت قتلگاه و مرگ درانتظار ماست، علی اكبر(ع) سئوال نمود: پدر جان مگر ما بر حق نیستیم؟ حضرت فرمود: آری ما بر حق هستیم. علی اكبر (ع) عرضه داشت: پس از مرگ باكی نداریم،

گفتنی است، با این كه حضرت علی اكبر(ع) به سه طایفه معروف عرب پیوند و خویشاوندی داشته است، با این حال در روز عاشورا و به هنگام نبرد با سپاهیان یزید، هیچ اشاره ای به انتسابش به بنی امیه و ثفیف نكرد، بلكه هاشمی بدون و انتساب به اهل بیت(ع) را افتخار خویش دانست

وی نخستین شهید بنی هاشم در روز عاشورا بود و در زیارت شهدای معروفه نیز آمده است:السَّلامُ علیكَ یا اوّل قتیل مِن نَسل خَیْر سلیل. (7)

امام حسین(ع) در شهادتش بسیار اندوهناك و متأثر گردید و در فراقش فراوان گریست و هنگامی كه سر خونین اش را در بغل گرفت، فرمود:ولدی علی عَلَی الدّنیا بعدك العفا.(8)

(فرز ندم علی ،دیگر بعد از تو اف بر این دنیا)

در مورد سنّ شریف وی به هنگام شهادت، اختلاف است. برخی می گویند هجده ساله، برخی می گویند نوزده ساله  و عده ای هم می گویند بیست و پنج ساله بود.(9)

اما از این كه وی از امام زین العابدین(ع)، فرزند دیگر امام حسین(ع) بزرگتر یا كوچك تر بود، اتفاقی میان مورخان و سیره نگاران نیست. روایتی از امام زین العابدین(ع) نقل شده كه دلالت دارد بر این كه وی از جهت سن كوچك تر از علی اكبر(ع) بود. آن حضرت فرمود: كان لی اخ یقال له علیّ اكبر منّی قتله الناس ...(10)مقبره حضرت علی اكبر علیه السلام  در كربلای معلی پایین پای اباعبدالله الحسین علیه السلام است و در سلام زیارت عاشورا منظور از وعلی علی ابن الحسین آقا علی اكبر علیه السلام می باشد.

1- مستدرك سفینه البحار (علی نمازی)، ج 5، ص 388.

2- أعلام النّساء المؤمنات (محمد حسون و امّ علی مشكور)، ص 126؛ مقاتل الطالبین (ابوالفرج اصفهانی)، ص 52.

3- مقاتل الطالبین، ص 52؛ منتهی الآمال (شیخ عباس قمی)، ج 1، ص 373 و ص 464.

4- منتهی الامال ، ج 1، ص

5- مقاتل الطالبین، ص 53.

6- منتهی الآمال، ج 1، ص 375؛ الارشاد (شیخ مفید)، ص 459

7- منتهی الآمال، ج 1، ص 375

8- همان

9- همان و الارشاد، ص 458

<p dir="rtl" class="MsoNormal" align="center" style="text-align: cen
برچسب‌ها:

ارسال توسط س - م
آخرين مطالب
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 7 صفحه بعد